|
پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, :: 12:4 :: نويسنده : مبینا
اشکهاي مادر , ...مرواريد شده است در صدف چشمانش گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
گاهی باید از کنار غصه ها گذشت و گفت : میگ میگ
خدا از پشت اون ابر ها میومد بیرون و گوشم رو محکم می گرفت و داد می زد که آهـــــــــــــــــای !!! بگیر بشین سر جات...اینقده غر نزن…. همینه که هست !بعد یک چشمک می زد و آروم توی گوشم می گفت:همه چی درست میشه…. منبع مطالب زیبا
نظرات شما عزیزان:
موفق باشی دوست خوبم
راستی لطفا پاسخ نطرات رو هم بنویس پاسخ:`اسخی ندارم همکلاسی عزیز منون که اومدی سعید
![]() ساعت12:37---17 فروردين 1392
سلام هگه دوست داشته باشی تبادل لینک کنیم
سلام دوست عزیز خوبی سایت خیلی خوبی دارید خوشحال میشیم با سایت ما تبادل لینک کنید
![]()
![]() |